توصیف خودم!!!!!!!!! (پیشنهاد دوستان بود )

 اول از همه سلام ...... امیدوارم حالتون خوب باشه

نمیدونم چرا دیگه حوصله ندارم بنوسیم ولی بازم میام مینویسم تا آخر این بی حوصلگی مزخرف رو از خودم دور کنم   

من توی دو پست قبلیم به شکل طنز معلم های خودم رو توصیف کردم که فکر کنم بهضی از دوستان این توصیف های منو جدی گرفتن  ..... البته من معلم هام رو الکی توصیف نکردم دقیقآ چیزایی که نوشتم درست هستن ولی یه خورده طنز گونه نوشتم که جالب در بیاد و خسته کننده نباشه   

اما دوستان ازم خواستن که من خودم رو هم توصیف کنم که اولش من نمیخواستم اینکارو کنم ولی چون ازم خواستن اینکارو میکنم ..... حتی بعضی از دوستام هم توی بخش نظرات منو توصیف کردن ولی دوستام بیشتر از چیزای خوب نوشتن (یعنی کامل نبود ) ...... البته دست همشون درد نکنه ولی فکر کنم اگه خودم کامل بنویسم بهتر باشه (البته از نوشته ی دوستام هم استفاده میکنم )  

-------------------------------------------------------------------------------------------------------- همونطور که همتون میدونید اسمم سینا هست 17 سالمه . بوشهری هستم و بوشهر زندگی میکنم . بیشتر اوقات آدم شادی هستم .. عاشق فوتبال و بیشتر از فوتبال عاشق کرسیتیانو رونالدو هستم .. فوتبال خوب بازی میکنم (هم فوتبال کامپیوتری و هم واقعی )   

دوستام میگن قیافت مثل کریس رونالدو هست   (توی فوتبال هم سعی میکنم مثل اون باشم . از غرور زیادش گرفته تا اون بد اخلاقی هایی رو که توی زمین انجام میده و بیشتر از همه این که سعی میکنه یار حریف رو عصبانی کنه با حرکاتش )

ادم با جنبه ای هستم (البته نه واسه همه کس )   از آدمهای بی معرفت حالم به هم میخوره

معمولا اخمو هستم (مخصوصا واسه دخترا ) چون میونه ی خوبی با بعضی از دخترا ندارم 

زود با کسی صمیمی نمیشم  ....... آدمی هستن که بیشتر وقتمو با دوستام میگذرونم   

عصبی هستم و خیلی زود عصبانی میشم ...... زمانی که عصبی میشم حوصله هیچکس و هیچ چیز رو ندارم و سعی میکنم توی جمع نرم که یه وقت کسی از دستم ناراحت بشه   

سر کلاس درس اصلا به حرف معلمام گوش نمیدم همش در حال بازیگوشی هستم سر کلاس (مخصوصا زنگ دینی )   

درس رو فقط واسه گرفتن نمره میخونم     

آدم رک گویی هستم فرقی هم نمیکنه طرف مقابلم کی باشه

بهضی وقتا گیر های 3پیچ میدم .......... وقتی کسی رو دوست داشته باشم باهاش زیاد شوخی میکنم و سعی میکنم اونرو بخندونم   

همیشه سعی میکنم لباسای خوب بپوشم حتی اگه بخوام برم سوپر مارکت سر کوچمون سعی میکنم لباس درست بپوشم و موهام درست باشه   

دست تو دماغم نمیکنم به بزرگترام هم احترام میذارم    

 

دوستان دیگه مغز من کشش نمیده هر چیزی رو میدونید ننوشتم خودتون بنویسید واسم  

مرسیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی  

فعلا بای..........................................

 

نظرات 6 + ارسال نظر
فروشگاه بزرگ اینترنتی ایرانیان یکشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:18 ب.ظ http://www.froshgahe52.blogfa.com

با سلام خدمت شما وبلاگ دار یا سایت دارعزیز (( فروشگاه بزرگ اینترنتی ایرانیان همکار بازاریاب
یا فروشنده ی محصولات می پذیرد))
به همکار(( بازاریاب )) یا (( فروشنده ی )) محصولات نیاز داریم
این فرصت را از دست ندهید....... 90% پورسانت فروشنده و تبلیغ کننده
***((کسب درآمد واقعی را از ما بخواهید.))***
***((با بهترین شکل از درآمد های اینترنتی))***
فروشگاه بزرگ اینترنتی ایرانیان اقدام به عضو گرفتن جهت فروش محصولات خود مینماید.
شما می توانید در فروش محصولات این فروشگاه با ما سهیم شوید. این فروشگاه
به شما اجازه می دهد که چند دقیقه ای شعبه ای از فروشگاه ما را ایجاد کنید و محصولات ما
را به فروش برسانید و پور سانت خود را بابت فروش محصولات دریافت کنید. پور سانت
شما در هر محصول متفاوت می باشد. این فروشگاه به شما پنل اختصاصی میدهد تا به
شکل دلخواهتان فروشگاه خود را ایجاد کنید .(( بسیار آسان و با امکانات عالی )) خودتان ببینید.
نکته ( 1): عضویت در این فروشگاه کاملا رایگان است (( بدون پرداخت هیچ هزینه ای )) شما می توانید
فروشگاه بزنید. اصلا نگران ساختن فروشگاه نباشید. خود سایت آموزش می دهد. کاملا رایگان است.
نکته( 2) : شما می توانید پورسانت خود را از طریق حساب بانکی خود ( هربانک داخل کشور به
جزء بانک سپه) برداشت کنید.
نکته : شما تا 90% پور سانت بابت فروش هر محصول بدست می آورید. این فروشگاه حتی کم ترین
پول را به شما پرداخت می کند .
نکته (3) : به سایت www.froshgahe52.blogfa.com بروید و لینک عضویت را در سمت راست پایین
پیدا کنید و عضو این مجموعه ی بزرگ شوید.(( تا دیر نشده ))
نکته ی (4)ما به همکار فروش محصولات نیاز داریم اگر مایلید به سایت ما بیایید برای ثبت نام.
(( اگر سوالی داشتید از طریق ایمیل با ما در ارتباط باشید.))
نکته(6): برای ارتباط با ما به آدرس f.farhad54@yahoo.com مراجعه کنید. ایمیل ارتباطی خود را
برای سریع تر پاسخ دادن به فارسی بنویسید. و آدرس سایت خودرا برای دریافت پاسخ خود درآن بگذارید.
متشکرم از شما.
(( نگاهتان را از ما نگیرید)). ***مدیر وب سایت فرشاد***
***(فروش انواع هاست و دومین - طراحی سایت و....... زیرقیمت بازار ))***
با فروش محصولات ما درآمد عالی و مادام العمر داشته باشید.

[ بدون نام ] یکشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:19 ب.ظ http://www.rafi360.blogsky.com/

سلام
وبلاگ خوبی داری..
موفق باشی...
خوشحال میشم به من هم سر بزنی....

امیر یکشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:31 ب.ظ http://www.bia360.com/profile/aMIr898

انسانی با شخصیت و متمدن که به هیچ وجه وجدانش بهش اجازه نمیده که زنگ کلاس یه تکه پا بره تا پارک دمه مدرسه و از لحظات ملکوتی جفت گیری حیوانات مادر مرده فیلم برداری کنه......
سر کلاس هم که از سنگ صدا در میاد و از سینا در نمیاد......
کسی هست که اصلا تا حالا چوب تو ... فرگت نکرده...

امیر اول اینکه تو خودتم روزی که از کلاس فرار کردیم رفتیم پارک پرندگان از جفت گیری اردک ها فیلمبرداری کردیم باهامون بودی !!!!!!!!!
دوم هم اینکه اونروز که چوب میخ دار رو کردم تو ... فرگت تقصیر خودش بود . ولی من موندم اون میخه چجوری از شلوارش رد شد و گیر کرد تو ...ش ؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

وحید یکشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 06:48 ب.ظ

قرار شد اول منو معرفی کنی چی شد...............درضمن توصیفت روخیلی تغییرش دادی کلک..................چشمک

من توصیفم رو تغییر دادم ؟
کجا معرفیت کنم ؟
وحید جان من که حرفای شما رو به عنوان توصیف خودم نذاشتم که !!!!!!!!!

نیما دوشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:54 ب.ظ http://www.nimabl.blogsky.com

خوب بود اگه بازهم آپ کردی خبرم کن

صلح دوشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:33 ب.ظ

به مناسبت روز معلم- بهاره مقامی از جنایتکاری بنام حسین طائب سخن می گوید!

مطلبی را که می خوانید نوشته بهاره مقامی به مناسبت روز معلم است. او که خود معلمی دلسوز بوده است در این نوشته اش هم از ماجرای تجاوز جنسی در زندان می گوید و از دستگیر شده گان هفت تیر که به فرماندهی حسین طائب و دار و دسته جنایتکار سربازان گمنام امام زمان مورد تجاوز قرار گرفته اند.
به مناسبت روز معلم
بهاره مقامی
در بلندای اندیشه و در اندیشه ای بلند بود که حافظ گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند…جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد. حال پس از گذشت صدها سال از این اوج به چونان حضیضی رسیده ایم که رئیس دولتمان – که باید دولتمرد باشد – مخالفین را بزغاله می خواند و گویندگان اسرار را نه تنها بر سر دار سربلند نمی کند، که در کنج سردابه ها و دخمه های ننگین حرص و هوس به داغی می آلاید که دیگر سری برای بلند کردن باقی نمی ماند. سر می ماند، اما جان گویی که از درون جسم رخت بر بسته است. حالا برای سر بلند کردن عبور از دیوار های سترگ فرهنگی پوسیده و متعصب لازم است. از همه سوی پیام های هم وطنانم را می شنوم که می گویند بهاره سر بلند کن، آری، از بیرون گود گفتنش آسان است… همین پیام های روح بخش بود اما که مرا به زندگی باز گرداند، زندگی قبلیم نه، یک زندگی جدید، با یک هدف جدید و برای فردایی جدید. نه تکرار وهم آلود قرنها تبعیض و استبداد و سرکوب. جان اما دیگر برایم آنقدرها عزیز نیست، می دانم آنقدر فریادم تکثیر شده است که خاموشی نمی پذیرد. در ماه هایی که گذشت بارها آرزوی مرگ کردم، جانم را هم اگر بگیرند به آرزویم رسانده اند، پس می گویم، می گویم چرا که من دیگر شکست ناپذیرم، تبدیل به صدایی شده ام که از هزاران حنجره فریاد می شود، هم میهنم، پروازم را به خاطر بسپار. از حسین می نویسم.

دقت کرده اید که در فیلم ها و سریال های جمهوری اسلامی نام شخصیت جنایتکار و قاچاقچی فیلم همیشه کامبیز است، یا کورش یا جمشید؟‌ و در مقابل شخصیت مثبت و نجات دهنده همیشه حسین است، یا علی، یا محمد، ترجیحاً ملقب به حاجی و سید؟ در سرگذشت من اما نقش ها جابجا شده بود، حسین قصه ی غصه ی من، مرا به گور عشق و امید هدایت کرد. گویی دری از درهای جهنم باز شده بود و موجودی که انگار تجسم هر آنچه زشت و کریه است و منفور پا به جهان گذاشته بود. کوهی از نفرت و توحش که در لباس مردی روحانی به نماز ایستاده بود، و دقایقی پس از پایان نماز در بستر خونین دختری هراسان به تجاوز نشسته… نامش را نمی دانستم، عکسش را که در اینترنت دیدم او را شناختم، کابوس شبان و روزهایم را. صورت پوشیده از ریشش را و نفرین ابدی چشمهای هرزه اش را. عبای متعفن و خیس از عرق تابستانش را. حسین طائب را.

گفت دانشجوی کجایی؟‌ گفتم دانشجوی دانشگاه تربیت معلم بوده ام، حالا هم درسم تمام شده و کار می کنم، معلمم. گفت به دستور کی به خیابان آمدی؟‌ لیدرت کی بوده؟‌ گفتم هیچ کس، لیدر نداشتم. پاسخ دست سنگینش بود که پشت سرم فرود آمد، صورتم خورد به میز مقابل و صدای دندانهایم را شنیدم که ریخت توی دهنم. خودش ما ها را انتخاب کرده بود، من و هشت دختر دیگر را، از میان گروه ۳۰-۴۰ نفری بازداشت شدگان. نمی دانم بر چه اساسی انتخاب می کرد، هیچ کدام از ما فعال سیاسی نبودیم. ما را جدا کرد و برد به یک بند. گویا در زندان خیابان سئول در قرارگاه ثارالله بودیم، این را از روی شرح حال های دیگرانی که آنجا بوده اند می گویم، چون همه ی ما را وقتی گرفتند چشم بند زدند و با ماشین های سیاه رنگی بردند. همین را می دانم که در زیر زمین بودیم. بعد از حدود یک شبانه روز سرگردانی و بی خبری به بندمان آمد. آمد و یکی از ما را که دختر زیبا و مهربانی به اسم مهسا بود همراه برد. تا بحال شده پرنده کوچکی را در دست بگیرید و ببینید که قلبش چقدر تند می زند؟ ‌قلب مهسا همان طور می طپید. فکر کردیم شاید می خواهند آزادش کنند، یا شاید خانواده اش آمده اند دنبالش، شاید وثیقه بگذارند و ببرندش. هیچ کس نمی دانست که چه سرنوشتی در انتظار است. یکی از دختران همبند که شوخ طبع و سر خوش بود سعی می کرد که جوک بگوید و بقیه را بخنداند و حال و هوا را کمی عوض کند. همه اما از بی خبری و انتظار در عذاب بودند. ناگهان صدای ضجه جگرخراش مهسا بلند شد. صدای فریاد او آنقدر جانسوز بود که همه ما را در جا میخکوب کرد. همه در سکوت و بهت و ناباوری به هم خیره شدند. رعب و وحشت بر تن همه مان سایه انداخته بود، دیگر کسی جوک نگفت، دیگر کسی نخندید، مهسا را دیگر ندیدم…

یادآوری این صحنه ها هنوز هم برای من سهمگین است، هنوز هم نگاه آخر او را به خاطر دارم، هنوز هم صدایش در گوشم می پیچد،با این حال در نهایت نا امیدی می نویسم مهسا جان، اگر هستی و این را می خوانی از خودت پیغامی بده. بگو که هستی، بگو که زنده ای.

حسین پس از اینکه بازجویی!! را تمام کرد مرا به دست دو زندانبان بی صبری که دم در مراقب بودند سپارد تا آنها هم به من تفهیم اتهام کنند و محاکمه و حکم، همه را یک جا برگزار کرده باشند. چه بودم برایشان؟‌ غنیمت جنگی؟! اما کدام جنگ؟‌ واجب القتل؟‌! اما به کدامین جرم؟‌ مفسد فی الارض؟! برای معلمی؟‌ خس و خاشاک؟!‌ آری، من خسی بودم در چشم تنگ نظر و متعصب و ذهن متوحش و هرزه ی آنان…

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد